خدا بد نده ................
چند روز پیش کار داشتم می خواستم زود برگردم خونه هوا هم خیلی سرد بود دلم نیومد نیکا جونو ببرم ...... نیکا موند پیش بابا جونش و منم رفتم که با خیال راحت به خریدام برسم 7 یا 8 دقیقه نشده بود که بابا جون نیکا زنگ رد و گفت زود بیا خونه نیکا داره گریه میکنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم با تعجب برگشتم و دیدم بعله نیکا جونم در حین بازی از صندلیش افتاده و دستش در رفته کلی هول شدم و زنگ زدم یه دکتر خوب وقت گرفتم تا آماده شیم بریم دوباره دادش دراومد کلی گریه کرده میگم مامان جان خوب میشه آخرش مبگه آخه نمیتونم برقصم . . . منم مونده بودم بخندم یا گریه کنم . رفتبم دکتر دستشو معاینه کرد و با مهربونی یه کم نازش کرد بعد دستور عکس داد رفبیم عکس بندازیم دیدیم دستش از ...
نویسنده :
نازی
2:08